و امشب از من ناامید تر نیست
_ خوبی ؟!
_ آره
_عزیزم خسته ای ؟
_ نه چطور مگه ؟
این مدت هرشب حین همین مکالمه های خوبی و آره خوبم ، اشک میریختم ولی نمیذاشتم اون بفهمه. از دوتا دوتا چهارتا کردن خسته شدم. از اینکه بالاخره کی پولمون میرسه ؟ کی فلان مشکل حل میشه ؟ کی تموم میشه؟
سرو کله زدن با آدمایی که همیشه خدا از همه طلبکارن ، شنیدن زورگویی و تحقیر از طرف کسایی که کارمون بهشون بستگی داره، شمردن ریال به ریال پولای دوتامون هرروز و هرشب. اینا حالم و دیگه داره بهم میزنه
همیشه بهش میگم ما ادمهای کاسبی نیستیم، آدمهای بیزنس نیستیم، آدمهای پول نیستیم... ما باید بشینیم یه جا و تو بخونی و برام بگی ، من بخونم و برات بگم، من یاد بگیرم تا تو یاد بگیری، تو یاد بگیری تا...اما خب . پوله که میتونه وصال بیاره نه؟ بقیه اش همش بازیه.
و من، دختری که تو خونه بابا هیچ چیز کم نداشت، حالا برای زندگیش کاسبی میکنه...
خیلی چیزها هست که بگم اما حوصله شرح قصه نیست ...
- ۹۹/۰۱/۳۱