من از هرچه دوستیه بیزارم!!!!
از اینکه این چیزها رو اینجا بنویسم متنفرم خب؟؟ ولی بذار من بنویسم ولی تو نخون.
امروز برای خودم یه ویس ضبط کردم و گریه کردم. با خودم فکر کردم وقتی من داشتم از درد میمردم چرا کسی و نداشتم؟ ! هیچکس و حتی خدارو ؟
با خودم میگفتم حتما وقتی من مشغول درد و غم های خودم بودم و دوستام نبودن ،حتما زمانی بوده که اونها هم مشغول درد خودشون بودن و من نبودم .پس دوستی چه فایده داره ؟!
این سوال رو من یکسال پیش از میم پرسیدم؟! گفتم چرا آدمها باهم دوست میشن؟! و اون یک جواب احمقانه داد. یادم نیست دقیقا چی بود فقط یادمه احمقانه بود.
من خودم هنوز هیچ جوابی براش پیدا نکردم . ولی اگر آدمها باهم دوست میشن که تنهایی و خلا هاشون رو پر کنن خیلی برای من منزجر کننده ست.
منزجر کنندست که بعدها از ماهها پیام میدن بیا فرداشب بریم بیرون.
ای کاش میشد تمام آدمهایی که میشناختنت برای همیشه فراموشت کنند. حالا که دیگه من با این وضعیت و حالت کنار اومدم .
وقتی 8 سالم بود و با صمیمی ترین دوستم قهر کرده بودم، رو به دختر همسایه مون که اومده بود خونم گفتم : یاس من از دوست صمیمی متنفرم. یاس خندید و به خواهرش گفت : این دیونه میگه از دوست.صمیمی متنفره. ولی بعد از 11 سال من هنوزم همون دیونه ایم که از دوست صمیمی متنفره!
- ۹۷/۰۴/۰۶