شادی قلب محزونم...
فردا مسابقه داریم. و من بعد از حدود 10 سال، دوباره قرار یه مسابقه واقعی رو تجربه کنم. با این تفاوت که ده سال پیش بخاطر سن کم و جثه کوچیک، یه بازیکن تعویضی بودم که فقط برای نفس گرفتن بازیکن های اصلی تو زمین میرفتم اما الان، قراره واقعا تو یه بازی کامل باشم. البته شاید تعویض شم برای نفس گرفتن ولی میدونم که یکی از بازیکن های اصلی ام. اونقدر شوق و ذوق دارم که نمیتونم دست از فکر کردن بهش بردارم. البته نمیخوام به چیزهایی مثل باختن یا نداشتن یه دروازه بان. درست حسابی یا داشتن هم تیمیه تک رویی که هیچوقت کنار دروازه پاس نمیده فکر کنم. میخوام فقط به این فکر کنم که باید فردا بهترینمو اجرا کنم. بیشتر از همیشه بدو ام و از هیچی چیزی نترسم. معلوم نیست دیگه کی همچین فرصتی بهم داده بشه. ته دلم ذوق کوچیکی دارم درمورد تیمی که قراره مقابل مون بازی کنه، یعنی بازیکن هاش کیان؟! ممکنه برای من آشنا باشن؟! یعنی پری هم هست؟ ای کاش باشه.
ولی نه، از اینکه باشه و منو نشناسه مطمئنا احساس بدی بهم دست میده. اما چه اهمیتی داره. بالاخره بعد از سالها میبینمش. پس دعا میکنم که باشه.
راستش امروز کار خوبی انجام ندادم و دختر خوبی نبودم. یعنی ممکنه با این وجود بازهم خدا کمکم کنه؟!
شک ندارم. الان دیگه شک ندارم که کمکم میکنه.
پ.ن : اینو چهارشنبه شب نوشتم. دقیقا همون موقع که تیک انتشار رو زدم مربی پیام داد که فردا مسابقه نیست و فقط تمرینه. عوضش فردا مسابقه داریم . تو تمرین پنج شنبه آخر بازی مارو جمع کرد میخواست مارو آماده کنه. گفت میدونید ما اولین بازی مون رو چیکار کردیم؟ ! همه با چشمای منتظر بهش خیره شدیم. گفت 15 تا نیمه اول خوردیم . 15 تا نیمه دوم! هیچی دیگه گفتم در جریان باشید :)
ای کاش زندگیم ،زندگی هامون تو همچین چیزها و خوشحالی های کوچیک خلاصه میشد. بدون دغدغه پول و دلار و کوفت.
ولی خب ،غیر ممکنه. ما غیر ممکنش کردیم ...
- ۹۷/۰۶/۱۶