بی ارزش برای خواندن !
امشب مادرم با پدر بر سر "اکسیدان" بحث شان شد . نمیتوان نامش را جر و بحث گذاشت حتی خوده واژه بحث نیز برایش ثقیل است . اما همان مکالمه ی بحث گونه که آن دو در نهایت به راحتی از کنارش گذشتند ، آتشی مهار نشدنی در قلبم به راه انداخته . در لحظه ی آن بحث بغض گلویم را چنگ می انداخت و گرمی اشک چشمانم را آتش میزد . با خود گفتم اگر جای مادر بودم حتما از پدر جدا میشدم . دوم شخصه همیشگی ذهنم نهیب زد که : احمق ،اگر قرار باشد زوجین برای احمقانه هایی چون این جدا شوند که حالا به واقع زوج پایداری وجود نداشت !
اما از خودم میپرسم اگر این مسئله احمقانه ای بیش نیست پس چرا پدر در برابر این احمقانه ایثار نکرد ؟
این تنها یک مثال از هزاران مثال های ناگفته است که در ان تنها پدر طرف خود خواه قضیه نیست اصلا بحث پدر من و پدر های ما نیست . زوج هایی که هرروزه شاهد زندگی شان هستم ،لغتی به نام ایثار در واژه نامه هایشان ذکر نشده . حتی در واژه نامه های تخت خواب !
و دوباره آن قیاس ناخوداگاه :
یعنی او آنقدر مرا دوست دارد که اکسیدانش را ببخشد ؟ اگر ماهم بحث مان شد چه ؟ اصلا اگر قرار است زندگی ما این گونه باشد ،چرا باید از اول کنار هم بودن را انتخاب کنیم؟ تنهایی با همه ی معایبش و با آن درد استخوان سوزش ،یقینا دردش از پیش آمد چنین احمقانه هایی بیش نیست !
این را هم بگویم که نمیدانم تعصب زنانگی ست یا حقیقت ماجرا ،که متهمه ردیف اوله ایثار نکردن ها در گمان من ، بی شک مرد هایند ...
- ۹۷/۱۲/۰۳