در دست تعمیر ...

The diary of individulist student

در دست تعمیر ...

The diary of individulist student

ده قدم عقب تر!

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۲ ب.ظ
دوستان دنیا خیلی کوچیکه.  به فاصله چند روز بعد از نوشتن این پست "عشق اول " من بعد از سالها امروز باهاش حرف زدم باورتون میشه ؟! فکر می‌کردم سالها هنوز باید بگذره تا شاید یه روزی باز ببینمش باهاش حرف بزنم. اما من امروز باهاش حرف زدم ، قرار شد برم کلاسش. باورتون میشه الان برای خودش مربی شده؟! تیم میفرسته این ور و اون ور ؟! خدای من دنیات با همه زشتی هاش ،کم زیبایی نداره ! 
خودم و معرفی نکردم بهش ،نمیدونم چرا. من از شناخته نشدن توسط آدمهایی که دوسشون دارم میترسم. 
امروز روز فوق العاده ای بود. صبح باید برای یه کاری میرفتم جایی ،اونجا یه دوستی رو دیدم که احتمال دادم ممکنه با هم تیمی های گذشته ام در ارتباط باشه ،ازش. پرسیدم شماره ی کسی از بچه هارو داری میخوام باز برم سالن! 
گفت الان شماره یه نفر و بهت میدم. خدای من شماره پری رو گذاشت جلوم گفت ببین این فلانیه بهش زنگ بزن کارتو راه میندازه .تو دلم گفتم کور از خدا چی میخواد دیگه؟!  
بهش زنگ زدم گفت کلاساش هنوز شروع نشده .ولی خانم ه (مربی چندسال پیشمون ) کلاس داره میخوای بهش زنگ بزن .
زنگ زدم و اوکی کردیم امروز رفتم سالن. نگم این وسط چقدر بدو بدو کردم لباس درستی آماده کنم ،کفش بخرم، و...  
وقتی وارد شدم خودم رفتم جلو و بهش سلام کردم، گفتم منو یادتون میاد ؟! گفتم قیافه ات آشناست .گفتم من فاطمه ام .
یه لحظه بهت زده شد .گفت فاطمه چند سالته الان ؟! گفتم کنکور دادم. گفت یعنی  اینقدر من پیر شدم؟!  
نگم که ورد زبونش این بود که فاطمه چرا اینقدر چاق شدی و این هیکل چیه؟! من همش یه لبخند احمقانه میزدم میگفت اثراته درس و کنکوره .
خلاصه سرتون و درد نیارم. من تازه برگشتم به 10 سال پیش!  الان من ده سال عقبم .ولی اشکال نداره. چون حس فوق العاده ای داشتم. ذوق و اشتیاقم مثه ذوق اون روزام بود. یه وقتهایی به مامانم میگم این بچه های الان چه دغدغه هایی دارند من هم سن اینا بودم دغدغه ام این بود که شبیه کریس رونالدو میتونم شوت بزنم یا نه :دی 

یه سری بچه کوچولو هم اومده بودن همسن و سالای اون موقع من .یکی بود اسمش  زهرا بود وقتی دیدمش که مادرش آورتش و داره میگه که خیلی ذوق داره و حتی باباش خیلی چیزها تو خونه یادش داده، اشک تو چشمام جمع شد .یاد خودم افتادم منم همین قدی بودم که اومدم و کلی عاشق ولی کسی این راه منو دوست نداشت....

راستی  یه هم تیمی پسر هم داریم خخخ (خدایا منو بکش)  

دغدغه های ناتمام!

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۱۲ ق.ظ

_بابا تو دوست داری من پزشکی بخونم؟!  

بابا من من میکنه و با مکث جمله های نامفهومی میگه 

_بابا راستشو بگو دوست داری یا نه؟!  

بابا بازهم با تامل و مکث زیاد یه چیزهایی میگه. 

من دوباره با تحکم بیشتر میپرسم _بابا خب بگو فقط میخوام بدونم

بابا اینبار بازهم با مکث طولانی با کلمه های کشیده میگه اره من فقط میگم خوب میشه اگه پزشکی بخونی. 

من تا ته حرفاشو میخونم.  چقدر احمق بودم که یکسال پیش وقتی از علاقه ام بهش گفتم، فکر کردم بابا دیگه رویای پزشک شدن منو از سرش بیرون کرده. احساس میکنم حتی حاضره من بازم پشت کنکور بمونم تا بالاخره پزشکی بیارم. 

با خودم میگم احتمالا اگر رتبه ام در حد پزشکی بود بعید نبود احساساتی بشم بخاطر پدر پزشکی رو بزنم، همون طور که احساساتی شدم و رشته امو سال سوم تغییر دادم. 

الان هزارتا چیز مختلف تو ذهنمه. 

ببینید من تا حالا کشور دیگه ای زندگی نکردم و نرفتم و ندیدم که بدونم آیا نوجوون های هجده نوزده ساله ی اوناهم به اندازه ما موقع ورود به این مقطع حساس و انتخاب رشته و شغل و حرفه اینقدر سردرگم ان یا نه. اما احساس میکنم نوجوون های اروپایی و غربی حداقل فشار جامعه و خانواده  رو ندارند. به هر پارامتری برای انتخاب فکر کنند، به این فکر نمیکنند" خوب چیکار کنیم پدر و مادر مون بهمون افتخار کنند؟!  چیکار کنیم تو جامعه و شهر و وطن مون مطرح شیم؟!" 

میدونید داستان از اونجایی شروع شد که ما قبل از اینکه به بچه هامون یاد بدیم دنباله رو علاقه شون باشن و از همه مهمتر انسان درستی باشن، بهش یاد دادیم چیکار کنن مورد تحسین و تشویق قرار بگیرند.حتی گاها از راههای نادرست!!!  

تبلیغ حال بهم زن کانون قلم چی رو دیدید؟! 

یه دختر هفت هشت ساله با فرم مدرسه برمیگرده میگه من میخوام پدر و مادرم بهم افتخار کنند واسه همین کانون رو انتخاب میکنم. 

یادمه داداش 4 ساله ی من بعد دیدن این تبلیغ همش میگفت آبجی برو کانون ثبت نام کن مامان بابا بهت افتخار کنند!!! 

من آدم بی چشم و رویی نیستم. میدونم باید جبران کنم، میدونم با هیچ کار و هیچ افتخاری زحمت هاشون جبران نمیشه.  اما دوست دارم با راه خودم، با علاقه خودم، این کار و انجام بدم. مگه تهش افتخار و نمیخوان؟!  خب باشه قبول ولی کاش حداقل میشد این افتخار و از علاقه و راه مختص خودت کسب کنی تا حداقل به مراد دل خودت هم رسیده باشی. 

بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم.

بچه تر که بودم، همون موقع ها که کله ام خیلی باد داشت، همون موقع ها که دوتا دوتا زبان خارجی یاد میگرفتم و تو هر رشته ای سرک میکشیدم. یکی از همون روزهای پرتکاپوی نوجوونی سرکلاس زبان به آقای ح که با اختلاف عشق اولم تو تمام استادام میشه گفتم : ببین من یه روزی یک کاری میکنم، به یه جایی میرسم که وقتی منو تو خیابون دیدی بزنی رو شونه بغل دستیت و بگی، ببین اون دخترو!  این شاگرد من بوده ها!  

میدونید چی بهم گفت؟! 

گفت این که همش شد واسه مردم پس خودت چی؟!  خودت چی میشی این وسط؟!  

حالا درک میکنید چرا با اختلاف عشق اول بود بین استادام؟! 


سردرگمم، کتابامو جمع نکردم ولی. حتی نمیتونم به یکسال دیگه هم فکر کنم، حتی نمیتونم به پزشکی فکر کنم، حتی اگر یکسال دیگه بمونم حتی اگر رتبه خوبی بیارم نمیتونم این و انتخاب کنم، بیزارم بیزار!  ولی نمیتونم به حسرت بابام وقتی از خودش حرف میزنه هم فکر نکنم. وقتی میگفت که تو بهترین مدرسه دولتی شهر درس خونده، ولی کله اش باد داشته و میره جبهه، این میشه که نمیتونه درست و حسابی درس بخونه و اکثرا شبا و وقتهایی که از جبهه برمیگشته درس میخونده و این میشه که بجای پزشک شدن میشه دبیر آموزش و پرورش، نمیتونم به این فکر نکنم که هروقت از جلوی مطب دوستاش رد میشه با شوق آمیخته ی حسرت میگه ببین این همکلاسی من بوده الان جزو هیئت علمی فلان بخشه. نمیتونم به این فکر نکنم که تا حالا صدبار بهم گفته هرکدوم از دبیرای دوران دبیرستانش میبیننش بهش میگن فکر نمیکردیم تو معلم شی فکر میکردیم یه جای خیلی بالاتر ببینیمت!!!!!! و نمیتونم به این فکر نکنم که هر وقت کسی از من تعریف میکنه چطور قلب از چشماش بیرون میزنه!  

به همه ی اینا فکر میکنم و به همه ی چیزهایی که میخوام. واسه همین غلت میخورم و خواب از چشمام خداحافظی میکنه.

 تا کی؟!  خدا میدونه!!! 

Perfect

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ ب.ظ

We're still kids but we're so in love 

Fighting against all odds  

I know we'llbe alright this time
Darling just hold in my hand 
Be my girl, l'll be your man 
I see my future in your eyes 


آقا واسه تون یه چیزی آوردم که همه غم و غصه هارو بشوره ببره، البته مال شمارو ،مال من برای شستنش به اسید نیازه (هاهاها) 
ولی جدا آهنگ خوبیه. من خودمم که این سبکی دوست ندارم از این آهنگ خوشم اومد .جالب اینجاست ملاحظه هردو جنس رو کردن و دو ورژن دادن بیرون، مثلا اونجا که شاعر  میفرماد : be my girl l'll be your man در ورژن دخترانه اش میفرماد : be your girl, you be my man! بله خیلیم خوب. منتها من خودم همیشه موقع گوش دادن به این طور آهنگها دقیقا هیچ حسی بهم دست نمیده چون معمولا آدم باید این وقتها یاد یکی بیفته هی من زور من میزنم یاد هیچکی نمیفتم در بهترین حالتش یاد خودم می افتم. ولی شما اگه این حال و هوایید برید حالشو ببرید .
Perfect ed sheeran

+ راستی بازم آهنگ بذارم یا دیگه زردشو در نیارم؟!

آخرین اش شاید!

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۱ ب.ظ
پارسال وقتی داشتیم میرفتیم حوزه امتحانی تو راه مغازه هارو میدیدم که بسته است، آدمهای کمتری تو خیابون هستند. از خودم میپرسیدم مگه امروز کنکور ما نیست،؟  پس چرا مغازه ها بسته است؟! چرا مردم در تکاپو نیستند؟!  چرا و چرا؟!  میدونم مسخره بود اما واقعیت بود، واقعیتی تو وجود خیلی از ماها از بت ساختن کنکور. پارسال و خوب یادمه، بعد از تموم شدن آزمون چند دقیقه رو صندلیم نشسته موندم.  سالن داشت خالی میشد کم کم و من فقط فکر میکردم. امسال اما نه، نه حسی نه بهتی نه فکری! 
پارسال و با یک رتبه چهاررقمی میانه موندم. که با یه رتبه بهتر برم دانشگاه. اما امسال از خودم میپرسم یعنی همون و هم نمیشی؟!  
یاد حرفا و انرژی منفی های اطرافیان و همه که نمون همون رتبه قبلی ات و هم نمیاری!!!! انگار از ته قلبشون آرزو میکردن که این اتفاق بیفته.  
اینکه امسال چه اتفاقی افتاد رو فقط من و اون بالایی میدونیم. اصلا آدمهای دور من ظرفیت این حجم از درد منو ندارند. هیچکدوم. پس بازم منو بالایی میمونیم.  
اما جدای همه ی اینا من شکست خوردم. اره. مقصر خودمم. خوده خودم. من خوب بازی نکردم. داور و کمک داور هم قضاوت شون خوب بود! دنبال بهانه نیستم که! 

+ من هیچ‌وقت آدمی نیستم که پیام کسی رو جواب ندم حتی اگر ازش بدم بیاد ،در موارد خیلی نادر شاید .هیچ‌وقت گوشی من این حجم از پیام و به.خودش ندیده بود. و منم به هیچکدوم جواب ندادم. همین طور تلفنارو. ناراحتم. این اتفاق دوست داشتنی نیست ولی خب از خودم میپرسم لعنتی ها الان چه فایده؟! 
از این بین فقط جواب پیام میم رو دادم. در جواب خوب بودش؟!  فقط یه نه گفتم. به امید اینکه آخرین کلمه ای بود که تو تمام عمرم در جواب حرف هاش میگفتم.
من از هیچ‌کس انتظار خاصی نداشتم. فقط انتظار داشتم حداقل این روز آخری مثه تمام بقیه روزها تو خودم باشم. من به کسی کاری نداشته باشم و کسی هم به من کاری نداشته باشه .

حالا من از خودم میپرسم   باید چکار کنم ؟!  به بازنده بودن ادامه بدم؟!  شروع کنم اون چیزی رو که میخوام ؟؟ فقط یه جا بشینم و تفریح کنم؟!  جای تمام این دوسال! 
چیکار کنم ؟! من دنبال چی ام واقعا؟!  

Save me

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۵ ب.ظ

?Who do I have
Help me in hell my friend, my friend
I won't fit in here
Everything must end

Hello
From the dark side end, does anybody here wanna be my friend
Want it all to end
?Tell me when the fuck is it all gon' end
Voices in my head telling me I'm gonna end up dead

So save me
Before I fall

So save me
I don't wanna be alone


انگار اینو برای من نوشته .صبح روزی که این آهنگ رو برای اولین بار گوش دادم کتابخونه بودم ،وقتی برگشتم خیلی اتفاقی چشمم به خبر مرگش افتاد .در واقع خبر قتلش توی 20 سالگی !  دو نفر با شلیک مستقیم تو خیابون به قتل رسوندش. به همین سادگی!!!! 
ناراحت نبودم ولی حس عجیبی داشتم .نمیدونم آدم خوبی بود یا بد اما امیدوارم تو زندگی بعدیش خوب زندگی کنه !


من از هرچه دوستیه بیزارم!!!!

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ب.ظ

از اینکه این چیزها رو اینجا بنویسم متنفرم خب؟؟  ولی بذار من بنویسم ولی تو نخون.

امروز برای خودم یه ویس ضبط کردم و گریه کردم. با خودم فکر کردم وقتی من داشتم از درد میمردم چرا کسی و نداشتم؟ ! هیچکس و حتی خدارو ؟  

با خودم میگفتم حتما وقتی من مشغول درد و غم های خودم بودم و دوستام نبودن ،حتما زمانی بوده که اونها هم مشغول درد خودشون بودن و من نبودم .پس دوستی چه فایده داره ؟! 

این سوال رو من یکسال پیش از میم پرسیدم؟!  گفتم چرا آدمها باهم دوست میشن؟!  و اون یک جواب احمقانه داد. یادم نیست دقیقا چی بود فقط یادمه احمقانه بود. 

من خودم هنوز هیچ جوابی براش پیدا نکردم . ولی اگر آدمها باهم دوست میشن که تنهایی و خلا هاشون  رو پر کنن خیلی برای من منزجر کننده ست. 

منزجر کنندست که بعدها از ماهها پیام میدن بیا فرداشب بریم بیرون. 

ای کاش میشد تمام آدمهایی که میشناختنت برای همیشه فراموشت کنند. حالا که دیگه من با این وضعیت و حالت کنار اومدم .

وقتی 8 سالم بود و با صمیمی ترین دوستم قهر کرده بودم، رو به دختر همسایه مون که اومده بود خونم گفتم : یاس من از دوست صمیمی متنفرم. یاس خندید و به خواهرش گفت : این دیونه میگه از دوست.صمیمی متنفره. ولی بعد از 11 سال من هنوزم همون دیونه ایم که از دوست صمیمی متنفره!  

عشقِ اول

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۷ ب.ظ

اولین بار که دیدمش با خودم گفتم وای خدا چقدر این آدم باحال و خفنه. حدود سه چهار سالی از من بزرگتر بود. با اینکه  تا 10 سالگی توی یه شهر دیگر بزرگ شده بود گویش مارو کاملاً بلد بود. اصلا یه جوری حرف غلیظ حرف میزد که منی که اینجا بزرگ شده بودم نمیتونستم شبیهش حرف بزنم . عمه اش میگفت این اینقدر قشنگ فارسی حرف میزد الان دیگه یادش رفته، فقط گویش شمارو بلده :دی( البته که اصالتا اینجایی بودن.)  
اصلا یکی از چیزهایی که باعث میشد بیشتر و بیشتر شیفته اش بشم همین خاکی بودنش بود، برعکس بقیه هم تیمی هام که نسبت به بقیه بازیکن بهتری بودن، اون تنها کسی بود که با همه خوب رفتار میکرد. پری کاپیتان بود. یه موهای فری داشت که پسرونه کوتاه کرده بود. یادمه اینقدر از مامانم خواهش کردم که اجازه بده موهامو شبیه اون کوتاه کنم، نذاشت که نذاشت. 
اون موقع هنوز گوشی نداشتم، اون داشت ولی من نداشتم. واسه همین زنگ میزدم خونشون، به بهانه های مختلف. فقط واسه اینکه باهاش حرف بزنم .جوری شده بود که خواهر و برادرش هم دیگه وقتی زنگ میزدم منو میشناختن .حرف زدن باهاش برام یه افتخار و شادی بود. نمیدونم چرا از اون برای خودم یه اسطوره ساخته بودم ،یه اسطوره ی دست نیافتنی .فکر میکردم اون از همه موفق تر میشه، بازیکن تیم ملی میشه ،لژیونر میشه ،خانم گل میشه. اما نشد!  یکی دیگه از هم تیمی هام بازیکن تیم ملی شد ،لژیونر شد، خانم گل شد، اما پری نه ! و من هر دفعه از خودم میپرسیدم پس پری چی؟! هنوزم با خودم میگم یه روز میاد که این دختر به اونجایی که حقشه برسه .
مدتهاست ندیدمش ،همونطور که مدتهاست دیگه پام به توپ نخورده . اگه بگن نصف عمرتو میگیریم برگردی اون روزا میگم قبول، بخدا قبول . هیچ‌وقت در تمام زندگیم به اندازه اون روزها شاد نبودم .بدون داشتن هیچ وسیله ی الکترونیکی و بدون هیچ نتی و صفحه ی مجازی و...!  
پنج شیش سال پیش وقتی بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم ،اولین جلسه ای رو که رفتم، دیدم داره کنار زمین گرم میکنه، داشتم لباس عوض میکردم که اومد نزدیکم ،روشو کرد طرفم و گفت :چطوری فاطی ؟! و من کیلو کیلو قند تو دلم آب شد که بعد از مدتها هنوز منو یادشه!  با خودم فکر میکنم جمله ای دلنشین تر از این شنیدم؟!  
چطوری فاطی؟!  

امید...

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ


یه حال غریبی دارم. چیزهایی که تو ذهنمه با کارایی که انجام میدم همخونی نداره. بماند که چیزهایی که تو ذهنمه هم همش خوب و خوش نیست. یه جور کرختی و بی انگیزگی افتاده به جونم. جوری که به خودم میگم برای چی زنده ایم و زندگی میکنیم؟!  دنیا پر از بدی شده.، اره. ولی ما چیکار کردیم برای درست شدنش؟؟  یکی مثل من از درست کردن خودش هم عاجزه. یه جنگی درونمه. خونین!  داره همه رو قتل عام میکنه! انگیزه، شادی، هدف، آرمان و... 

نمیدونم این غرور چه کوفتیه که اجازه نمیده با کسی راجبش حرف بزنم، بماند که اصلا کسی که بتونه حرفهامو بفهمه هم دور و برم نیست!


حالم خوب نیست و دنبال معجزه هم نیستم دیگه! 

نمیدونم چطور حالمو خوب کنم!  

یکی میگفت چقدر وبلاگت انرژی منفی داره، از اون روز هر وقت پست میذارم اینجا عذاب وجدان دارم از اینکه چقدر باعث انتقال این انرژی منفی و چرت و پرت ها به شما میشم. 

برای من دعا کنید، دعا کنید آدم بهتری بشم. منم قول میدم که آدم بهتری بشم. قول!


فنایی...

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۶ ق.ظ

تو پس زمینه زندگی eminem پخش کنید لطفا!  

میدونی من از کی میترسم؟! از وقتی که مردم بیفتن جون هم .

یه پست دکتر میم و میذارم لینکشو حتما بخونید....

سه دقیقه سکوت!!!

دوشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۹ ب.ظ

میدونید چی حال منو بهم میزنه؟!  
اینکه 90 درصد پست های امروز در اعتراض به گرونی و درد مردم، توسط کسایی پست شده که تا نیم ساعت پیش عکس غذای لاکچری شونو تو فلان کافه و رستوران پست کردند. یا بازی با سگ و گربه هاشون. بعضی ها که دیگه تهش ان، از فلان کیف و ساعت و کفش چند صد لاری عکس میذارن که اوخییی معلوم نیست کی دوباره بتونم بخرمت. 
بمیرم که اینقدر مشکل اقتصادی دارید... 
وقتی هیچکس درد مردم و نمیفهمه ،حتی خود مردم.