در دست تعمیر ...

The diary of individulist student

در دست تعمیر ...

The diary of individulist student

اصلا معلوم نیست چی به چیه...

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۱ ب.ظ

یه چیزی که خیلی دارم بهش فکر میکنم، اینه که با هر یه تومن (دقت کن یک تک تومانی) جابه جا شدن دلار، از ماست و شیر و کشک و گوجه گرفته، تا کیف و کفش و لباس و...  گرون میشه .یعنی فروشنده بر اساس یه مبنا که هیچکس هم نمیدونه واقعا چیه!  محصولات داخلی و خارجی و صادراتی و وارداتی رو گرون میکنه. این وسط انگار عزیزان فروشنده( با واسطه یا بی واسطه)  هیچ ضرری نمیکنن. حتی کسایی که کار غیر دولتی ای دارند، اکثر با بالا رفتن دلار، دستمزد شونو بیشتر میکنن. 

پس انگار الان به همه فشار نمیاد. فشار و کسی متحمل میشه که با ده برابر شدن قیمت ها هم حقوقش تغییری نمیکنه. یه چیزی شبیه کسایی که برای دولت کار میکنن ( حالا کارمند ،کارگر، قراردادی و. ..) پس چطوریه که همه مینالن؟!  

اگر دارم اشتباه میکنم بهم بگید. چون این فقط یه فکریه که تو ذهنم اومد و اینجا نوشتمش. نمیدونم واقعا درسته یا نه. 

واقعا برام سواله. انگار همه چیز دست بازاریاست... 

هرگز باور مکن آنچه را که چشم هایت ندیده...

سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۳۲ ب.ظ

آقا من تو یوتیوب یه فیلمی دیدم یه دختر کره ای (شمالی)  حالا اینطور که خودش میگفت، از کره شمالی فرار کرده. و داشت میگفت که کره شمالی چقدر وحشتناک و خفقان آوره ...

اول حرفاشو بگم، میگفت تو کره شمالی ما هیچوقت آهنگی راجع به عشق نشنیدیم، عشق بین زن و مرد، هیچوقت فیلم عاشقانه ای ندیدیم و... مادر دوستم بخاطر دیدن یه فیلم هالیوودی محکوم شد، فقط درمورد پادشاه و خاندانش با ما حرف زدند و.... 

حالا یه چیزی بگم، چند وقت پیش یه چندتا خواننده کره ای (جنوبی)  رفتند بودند کره شمالی و یک اجرای مشترک با یکی از خواننده های زن کره شمالی داشتن .علاوه بر اون چندتا از گروه های دختر، پسر کره ای که میخونن و میرقصن، رفته.بودن کره شمالی اجرا کرده بودند( تو تلوزیون ملی شون هم پخش شد اگر اشتباه نکنم) . نمیدونم، اصلا احساس خوبی به حرفای اون دختره نداشتم. علاوه بر همه ی اینها خیلی وقت پیش مستندی از کره شمالی دیدم که توسط یکی از شبکه های عربی ساخته شده بود . هیچ چیز اونطور که میگفتن نبود،  شاید اون دختر درمورد دورانی که خودش اونجا زندگی میکرده واقعا راست گفته باشه، شایدم... 

حالا همه ی اینها اصلا برام اهمیتی نداره خب ؟؟ شما فکر مثلا یکی از جوونای ما بره چنین حرفایی رو راجع به ایران بزنه ( که زدن ) مردم دنیا چی فکر میکنن ؟! حالا اصلا اونم باز به جهنم . ایرانی هایی که خارج از این مرزها زندگی میکنن چی ؟ ! 

منصور ضابطیان میگفت وقتی رفته بودم لس آنجلس داشتم از در و دیوار عکس میگرفتم، یه ایرانی منو دید گفت مطمئنی میتونی با این عکسها برگردی ایران؟!  

تف توت اینترنت جان که راست و دروغت مشخص نیست... 

( حالا اگه تا الان فحش ندادید بگم که نخواستم بگم ایران گل و بلبله ،هدف متن چیز دیگه ایه که فکر کنم واضحه) 

صلح و تو خونه ی شما پیدا کردم آقا.

چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ

تو مشهد که بودیم یه حس فوق نابی داشتم از دیدن و بودن در کنار تمام قومیت هایی ایرانی و عده ای از همسایه های عزیزمون اهل کشورهای همسایه. میخوام حالا یه روز مفصل راجبش بنویسم ولی کلا این که همه در کنار هم تو یه مکان جمع شدیم و با یه هدف مشخص بهم حس فوق العاده نابی میداد که البته بهترشو یه جای دیگه تجربه کردم .یه اجتماع خیلی بزرگتر. اونم جایی جز کربلا نیست. تو کربلا وقتی تو صفوف نماز جماعت میشینی ،گاهی نگاه میکنی میبینی کنارت یه عرب نشسته ،این یکی کنارت یه هندی، جلوت یه پاکستانی و. .. گاهی با انگلیسی دست و پا شکسته و عربی دست و پا شکسته تر با بعضی ها حرف میزدم و نمیتونم براتون توصیف کنم حالمو.  نمیتونممممم. فقط باید تجربه کرد.  در کنار هم بدون در نظر گرفتن ملیت ،رنگ پوست ،پول و موقعیت و... باز یه احتماع بزرگتر از اون برای شیعیان تو روز اربعین و برای مسلمان ها روزهای اعمال حج وجود داره که آرزو دارم تجریش کنم. ای کاش میشد مردم دنیا هم روزی از دست این شعار های سیاست مدار ها و روشن فکران و شبه روشن فکران دست بکشن و زیر یه پرچم متحد بایستند. ای کاش روزی همه مردم دنیا تجربه کنند. ای کاش هممون تجربه اش کنیم....

ذوق ( موقت)

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

واقعیتش مدت زیادی بود  اصلا هیجان چیزی رو تا این اندازه نداشتم. اما الان دارم از ذوق برای کتاب جدیدی که گرفتم میمیرم. حتما میام و براتون ازش تعریف میکنم.  خیلی وقته کلی مطلب جمع کردم که از کتاب" رستاخیز داعش " براتون بنویسم .ولی انگار طلسم شده، چرا که تازه بین اون کتاب یه کتاب دیگع هم خوندم و فکر میکنم واقعا یکبار کافی نیست برای این قسم کتاب ها . کتاب های سیاسی یه جور حوصله خاص و صبر ایوب میخواد  .بعد تازه اگه بینش وقفه بیفته باید برگردی یه دور از رو مطالب قبلی بخونی تا بقیه رو بفهمی. خلاصه که داستانیه .ولی حتما بعد از اینکه این مارتونی که از امروز شروع شده تموم شد یه پست خیلی مفصل راجبش مینویسم چون حیفم میاد شما نخونیدش. 

جهانِ رسانه...

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۳۵ ب.ظ

قلب من آکنده از درده .اونقدر مملو از درد و غمه که انگار شادی محاله بتونه خودی نشون بده بین اونها. 

کوچکترین خبر و نکته ی غم انگیزی هم منو تا ساعتها بهم میریزه. 

از وقتی فیلتر شکن رو گوشیم نصبه، نوتیفیکشن خبرگزاری های خارجی خیلی خیلی برام میاد . وحشت میکنم از این حجم اخبار درمورد ایران و خاورمیانه، احساس میکنم ایران کشور خودشونه که تا این حد ازش خبر منتشر میکنند و راجبش حرف میزنند. از خودم میپرسم چرا ؟! دقیقا چرا؟ ! مشکل تون چیه لعنتی ها؟!  جالبه از چیزهایی هم مینویسن که یا اصلا نشنیدیم یا کوچکترین اهمیتی برای هیچکدوم مون نداره. فقط منو بهم میریزه. نه بخاطر این چیزی که اونجا نوشته، بخاطر که این لعنتی ها افسار رسانه رو دست گرفتند و باهاش میتازند به افکار مردم جهان. شاید خیلی از مردم دنیا اهمیت ندن ولی این بین خیلی ها هم اهمیت میدن . و میدونم چیزی که تو ذهنشون شکل میبنده یه چیزه وحشتناکه از ما . اما تهش میگم به درک. ما مسئول ذهنیت اونا نیستیم. میخوان برن تحقیق کنن و حقیقت رو بفهمن .بعد از خودم میپرسم دقیقا از کدوم مدیا برن دنبالش و تحقیق کنن؟! بیان تحقیقات میدانی؟! 

چیزهای غم انگیز زیادی داریم  اما هیچکدوم شون غم انگیز تر از این نیست که خودمون هم باور کنیم چیزی رو که سزاوارش نیستیم، فقط به این دلیل که بقیه هم باور میکنن. 

* چی میگم ؟! 

میفهمی چی میگم؟!  

کی تموم میشه؟!

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۵۸ ب.ظ
همه از جمله مامانم جوری رفتار میکنن که انگار یه اشغال بی مصرفم که دو سال پشت کنکور مونده.  من همه رو ناامید کردم فقط چون دو سال پشت کنکور موندم. فقط چون دلم میخواست کاری رو انجام بدم که دوست دارم . شاید واقعا من یه اشغال بی مصرفم .  اما 
this is just my fuckin life, Just my life 

کربلای 5

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ب.ظ

به مولا علی (ع) نه غصه مردود شدنمو میخورم، نه وایب ها و ری اکشن های منفی اطرافیان و آشناها ،نه حتی دیگه نگرانی این که آینده ورزشم چی میشه و نه هیچی که به خودم مربوط میشه. نگران آدمهایی ام که باهم تو یه هوا نفس میکشیم. من از آینده خودم ناامید نیستم از ناامیدی مردم ناامیدم. از غم و ترس و یاس شون. 

الان جنگه. و تک تک ما رزمنده های این جنگیم. جنگ تحمیلی ای که نفهمیدیم تقاص کدوم گناه مون بود. اما میتونیم. از پسش برمیایم.

اصلا نمیخوام تحت تاثیر قرار بگیرید و امیدوار شین. چون من از خدا میخوام که بهتون امید و دلگرمی بده نه خوندن یک متن و چندتا جمله . 

ولی بهش فکر کنین...

روزای خوب تو راهه، یکم صبر کنید.

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۲۷ ب.ظ

بچه ها امیدتون رو از دست ندید تو هیچ موردی،ناامید نشید. 

برای اولین بار منم نگران شدم از آیندم و چیزی که در انتظارمه. این بار ناامید شدم چون احساس کردم علاوه بر تلاش خودم، شرایط هم باید برای موفقیتم جور باشه .چون احساس کردم انگار برای ما همه چی دست خودمون نیست، اما خدا یه چیز قشنگ گذاشت تو ذهنم. بخدا که مطمئنم کار خودشه. چون هیچ جا تا به حال نخونده بودم و هیچ جا ازش اشاره ای ندیده بودم و هیچ پیش فرضی نداشتم.

شاید محمد صلاح رو بشناسید، ازش اینجا چندبار حرف زدم. محمد کسیه که یه انفیلد، یه بندر، یه ملت و کلی آدم سراسر جهان با مذهب و دین و ملیت های  مختلف عاشقشن. کسی که طرفداری لیورپول حاضرن بخاطرش دین عوض کنن، روزه بگیرن و...  

محبوب و ترند این روزای دنیای فوتباله. وقتی بیوگرافی محمد رو بخونید میبیند محمد تو روزهای حساس و ملتهب کشورش (مصر) حضور داشته. محمد انقلاب دیده، کودتا دیده، خیانت دولتمردان دیده، کشته شدن و هزارتا. چیزی که ممکنه یک دهمش مارو تا سر حد مرگ ببره دیده. اما الان اینجاست. چون ناامید نشد. خودشو کشید بالا. تلاش کرد. حالا محمد هم تو کشور خودش و هم تو غربت محبوبه. محمد بدون کاندید شدن تو انتخابات ریاست جمهوری یک میلیون رای میاره.. 

من مطمئنم همه اینا از ایمانش سر چشمه میگیره. ایمان به خدا و ایمان به خودش. بچه ها ناامید نشید ... خدا هست. خودتون هستید . 

استرس

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۱۳ ب.ظ

اونقدر استرس دارم که احساس میکنم الان قلبم میاد تو دهنم.  اینقدر که من الان برای یه مسابقه دوستانه ی نه چندان مهم استرس دارم برای هیچ چیزی استرس نداشتم. یعنی این طور فکر میکنم... اما این استرس رو دوست دارم . دلم میخواد بیشتر تجربه اش کنم. تو مکان های مختلف. برای درجه ها و مقام های بالاتر. میخوام اینو. با تمام وجودم. دعا میکنید؟ !

به داداشی میگم دعا کن برام. دستاشو میبره بالا میگه خدا آبجی امروز برنده شه ، 5 تاهم گل بزنه... 

شادی قلب محزونم...

جمعه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۳۱ ب.ظ

فردا مسابقه داریم. و من بعد از حدود 10 سال، دوباره قرار یه مسابقه واقعی رو تجربه کنم. با این تفاوت که ده سال پیش بخاطر سن کم و جثه کوچیک، یه بازیکن تعویضی بودم که فقط برای نفس گرفتن بازیکن های اصلی تو زمین میرفتم اما الان، قراره واقعا تو یه بازی کامل باشم. البته شاید تعویض شم برای نفس گرفتن ولی میدونم که یکی از بازیکن های اصلی ام. اونقدر شوق و ذوق دارم که نمیتونم دست از فکر کردن بهش بردارم. البته نمیخوام به چیزهایی مثل باختن یا نداشتن یه دروازه بان. درست حسابی یا داشتن هم تیمیه تک رویی که هیچ‌وقت کنار دروازه پاس نمیده فکر کنم. میخوام فقط به این فکر کنم که باید فردا بهترینمو اجرا کنم. بیشتر از همیشه بدو ام و از هیچی چیزی نترسم. معلوم نیست دیگه کی همچین فرصتی بهم داده بشه. ته دلم ذوق کوچیکی دارم درمورد تیمی که قراره مقابل مون بازی کنه، یعنی بازیکن هاش کیان؟!  ممکنه برای من آشنا باشن؟!  یعنی پری هم هست؟  ای کاش باشه. 

ولی نه، از اینکه باشه و منو نشناسه مطمئنا احساس بدی بهم دست میده. اما چه اهمیتی داره. بالاخره بعد از سالها میبینمش. پس دعا میکنم که باشه. 

راستش امروز کار خوبی انجام ندادم و دختر خوبی نبودم. یعنی ممکنه با این وجود بازهم خدا کمکم کنه؟! 

شک ندارم. الان دیگه شک ندارم که کمکم میکنه.


پ.ن : اینو چهارشنبه شب نوشتم. دقیقا همون موقع که تیک انتشار رو زدم مربی پیام داد که فردا مسابقه نیست و فقط تمرینه. عوضش فردا مسابقه داریم . تو تمرین پنج شنبه آخر بازی مارو جمع کرد میخواست مارو آماده کنه.  گفت میدونید ما اولین بازی مون رو چیکار کردیم؟ ! همه با چشمای منتظر بهش خیره شدیم. گفت 15 تا نیمه اول خوردیم . 15 تا نیمه دوم!  هیچی دیگه گفتم در جریان باشید :) 

ای کاش زندگیم ،زندگی هامون تو همچین چیزها و خوشحالی های کوچیک خلاصه میشد. بدون دغدغه پول و دلار و کوفت.

ولی خب ،غیر ممکنه. ما غیر ممکنش کردیم  ...