در دست تعمیر ...

The diary of individulist student

در دست تعمیر ...

The diary of individulist student

روزِ من، کی میاد؟؟

دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ب.ظ

امروز اومده بود تمرین. میگفت از شروع لیگ تا الان خونه نیومده بوده. من سعی نکردم بهش نزدیک شم یا خودمو معرفی کنم. فقط همش با خودم میگفتم، یعنی اگر منم اون موقعه تا الان ادامه میدادم، حالا کنار تو جایگاه اون بودم؟؟  

حقیقتا چیزی که الان بیشتر منو بهم ریخته بازی فوق " شت " خودم تو این تمرینه. همینه که باعث میشه به خودم بگم اگه من ادامه داده بودم الان حداقل یه بازی " شت " ارائه نمیدادم. 

بعد بازی نشستم رو زمین، چندین دقیقه به یه نقطه خیره شدم، بغض کردم و به این فکر کردم چرا ؟؟ چطور؟!  و من کجای این دنیام؟؟  

سرم داشت گیج میرفت، دیدم بخاطر لایه ی اشک رو چشمام تار شده بود، احساس کردم دارم بیهوش میشم. با صدای صاد که منو صدا میکرد تازه فهمیدم اینجا جاش نیست . 

الان چند دقیقه ست که رسیدم خونه. با همون لباسهای خیس از عرق با بوی تندش نشستم روی تخت و دنبال راهی برای آروم کردن خودمم . 

از خودم میپرسم : روزِ من، کی میاد؟!  


پ. ن : دو دل بودم که ازش بپرسم منو یادشه یا نه، تو بازی منو به اسمم صدا میزد و منه احمق فکر میکردم منو یادشه :) 

موقع رفتن گفتم منو یادته ،اون موقعه ها که اینقدر بودم ؟( با دستم اشاره به قد جثه کوتاه اون موقع هام)  

گفت اره یه چیزهایی یادمه، اما من فکر میکنم دروغ میگفت! هیچکس منو یادش نیست، چون من همیشه یه بازنده بودم! 

خب چیکار میشه کرد وقتی محکومیم به زندگی کردن؟!

چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۰ ق.ظ

این روزها همونقدر که دلیل برای ناراحتی هست دلیل برای خوشحالی هم هست برای من. 

چرا ناراحتم : 

_بچه هایی که تو خیابون کارتون جمع میکنن رو میبینم، سالهاست که میبینم. چرا هیچ تغییری تو زندگیشون ایجاد نمیشه؟؟ 

_گرونی، خیلی گرونی، عوضی بازی َمسئولین و عوضی بازی کسایی که حتی ذره ای به هموطن خودشون رحم نمیکنن 

_ خراب شدن همزمان تمام وسایلم و بضاعت نداشتن خرید یا حتی تعمیر شون. 

_ قتل عام بچه ها و مردم بی گناه روی یه جایی از این کره ی خاکی 


حالا دلایلم خوشحالیم : 

_گلی که روز دوشنبه تو یه موقعیت تک به تک زدم. 


_مسابقه ای که قراره یکماه دیگه برگزار بشه 

که البته معلوم نیست من باشم یا نباشم اصلا حتما برگزار میشه یا نه!!!  

_ امید به قبول شدن تو مصاحبه شغلی و موافقت خانواده به شاغل شدن من. 



باید بمیرم یا دق کنم نه؟! 

اما به طرز احمقانه ای همون دلیل اول خوشحالیم باعث میشه برای چند مدت تمام دلایل ناراحتیم و فراموش کنم. 

به هاله ی اشکِ روی چشمات قسم...

جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۲۷ ب.ظ

حتی با اینکه خیلی خوابم میاد. و حتی با اینکه ذهنم خیلی درگیره، ولی نمیتونم به این فکر نکنم چرا مردم دنیا اینطوری ان؟!  چرا ما اینقدر بازیچه ی ظاهر سازی ایم؟!  

نمیدونم میدونید یا نه، اما خاشقچیه خدا بیامرز یه سر و صدایی به پا کرد با مرگش که بیا و ببین. خدا بیامرزتش یه دنیا رو بیدار کرد ،رسای جمهور خیلی از کشور های جهان اول و پیشرفته و دموکراتِ همه چی تمام، فهمیدن که وای این سعودی عجب عوضی ایه ،چطور تونست واقعا یک انسان بالغ اونم یک خبرنگارِ منتقد رو بکشه؟!  پس چی شد دموکراسی؟!  پس چیشد انسانیت، وا مصیبتا. سعودی هم در جواب گفته ما هنوز حتی نوک انگشت هامونم به انسانی برخورد نکرده. 

اما خب این برای عزیزان قانع کننده نبود و از دیپلمات های دموکراتِ رده بالا تا رییس فیفا نتونستن این چالش ظاهر سازی رو رد کنند و همگی سعودی رو به خاطر قتل اون خدا بیامرز اوف کردن!  

چشمهای زیبای کودکان یمنی از جلوی چشمام کنار. نمیره وقتی که هیچکس، هیچکس اونارو حتی--- 

توییتر، بلاگ ها، سایت ها پر از تظاهر های تهوع آوری ان با نام انسانیت، درستی ،ضد نژاد پرستی، کوفت و ... 

این لعنتی ها هنوز برای واقعه ای  که بهانه ای شده برای بعضی که تجاوز کنند، قتل کنند، غارت کنند، عزاداری میکنند ( بکنند، ماهم برای انسان های بیگناه کشته شده عزاداری میکنیم...)  برای کشته شده هایی که خود متجاوز بودن عزاداری میکنند، برای خیلی ها که فقط خدا میدونه چه انسان هایی بودن عزاداری میکنند اما هیچکس مظلوم ترین های عالم رو نمیبینه، صدای خفه شده شون رو نمیشنوه.. شاید هیچکس اونها رو آدم حساب نمیکنه... 

بچه که بودم همیشه میگفتم یه روز یه جتِ نامرئی اختراع میکنم ،که توش موشک داره. اونوقت میرم تو اسمون از بالا قاتلای آدمهای بیگناه و پیدا میکنم و تک تک شونو میکشم. انتقام همه ی بچه های مظلوم و ازشون میگیرم. میدونید موقع این فکرا تو بچگی، تصویر کی تو ذهنم بود؟ ! همون پسرک فلسطینی که پشت پدرش، پناه گرفته بود،  و آدم کش های عوضی اونو جلوی پدرش پر پر میکنند. خداااااا 


بعدا : رفتم باز عکس محمد و دیدم و معلوم نیست کی خوابم ببره .شاید اصلا قبل اینکه خوابم ببره، این لعنتی وایساد و منو از این لجنزاری که اسمشو گذاشتن دنیا خلاص کرد...


جدی ترین حالتِ " میخوای با زندگیت چیکار کنی ؟" رو دارم میگذرونم . نمیدونم میخواد چی بشه و باید براش چیکار کنم اما فقط میخوام زندگیمو جلو ببرم، از راکد بودن خسته شدم .

خدایا میدونم حواست هست ...

چی میگم؟

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ق.ظ

عصر اندیشه، اگر اشتباه نکنم همون نشریه ای که میم چند جلدشو برده بود پادگان آموزشی شون و مسئول آموزشی ازش گرفته بود و پیش خودش نگه داشته بود. دارم یک جلد اونو ورق میزنم و هزارتا فکر داره تو سرم وول میخوره. مهم ترینش اینه: 

تو داری فقط ایدئولوژی های دیگران و میخونی، اینا فقط نظرات یه مشت موافق خودشونه، از حرفها پیداست همش یه سمت و سو داره. ..

یکی نیست بگه آخه مگه تو از خودت نظریه داری که نظریه دیگران و نخونی. حتی اونا که اهل نظرن هم ،نظریه ی هزار نفر و می‌خونن، انگار صدتا کتاب از متفکران معاصر و غیره خونده که صحبت های چندتا جامعه شناس و استاد دانشگاه به چشمش نمیاد. بعدشم مگه کتاب یک متفکر و نویسنده ،جهت و سمت و سوی خودش نیست ؟! نویسنده میاد تو کتاب خودش بگه ایدئولوژی من غلطه و شما که میخونی قبولش نکن؟ ! 

احمقانه است. هرکسی سعی داره بگه که نظر و تفکر خودش درسته، الخصوص اگر اون فرد اسمی هم داشته باشه ...


پ.ن : هزیون میگم ؟! اره. 

چون کلافه ام .من میام کتابخونه ،زبانمو بخونم، کتاب های دیگه مو بخونم ،بعد گم میشم تو قفسه ی نشریه ها و دیگه بیرون نمیام .اه 

هزیون های دم صبحی...

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۰۶ ق.ظ

سختی بیدار شدن پنج صبح برای من فقط اونجاییه که بعد نماز خوندن باید برم برای خودم یه قهوه درست کنم و نان استاپ دیگه بیدار میمونم. اما خیلی وقتها سر همین تنبلی میکنم ،فکر کن سر چیز به این ناچیزی .میگیرم میخوابم به امید اینکه یکی دو ساعت بعد بیدار میشم. بعد در 99 درصد مواقع وقتی بیدار میشم در خوشبینانه ترین حالت ساعت نزدیک به 9 صبحه، و اون لحظه من از خودم و اون روز متنفر میشم... 

میشه گفت امروز بعد از مدتهاست که از پس تنبلی براومدم و خب الان ،واقعاااا خوشحالم. 

شما فکر کنی روزی که ساعت 4 صبحش بهت پیام بدن شماره کارت بده برات پول بریزیم چه روزی میتونه باشه ؟! اونم اگه کسی جز مامان بابا اینو ازت بخواد، در عوض کاری که کردی. 

حالا بگذریم از اینکه چرا من قبول نکردم و از اونا اصرار و از من انکار . حتما پیش خودش فکر میکنه من چقدر بچه مایه دارم. ولی من الان دو روزه دارم فکر میکنم چطور از مامان پول بگیرم برای اینکه برم موهامو کوتاه کنم؟!  آخرشم یه قیچی گرفتم دستم دیشب خودم موهامو کوتاه کردم تا این حد.... 

البته که من زیاد تفکر بقیه برام مهم نیست. 

و یه چیز دیگه که همیشه بهش فکر میکنم اینه که چطور منی که اینقدر سختمه از مامان بابام پول بگیرم، میتونم از یه غریبه که بعدا آشنا میشه پول بگیرم،؟  اصلا چطور میتونم؟؟ 

چی میشه که یک روز یه غریبه، میشه آشنا ترین فرد زندگی آدم؟؟  ها؟ ؟ 

رفیق من، سنگ صبور دردام

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۴ ب.ظ

_ میدونی آرزوی من چیه؟! 

_چی ؟! 

_ اینکه برم تیم ملی 

_ بعدشم بری لیورپول؟! 

_اره، آرزوی تو چیه؟!  

_ اممم، مامان بابا دارم 

_چی ؟! 

_اینکه مامان بابا دارم. 

_ این آرزو نیست ،گفتم این دلیل برای شکر کردنه، اصلا میدونی آرزو چیه؟؟ 

_ نه آرزو یعنی چی؟!  

آرزو یعنی چیزی که خیلی دوست داری داشته باشیش. یا بهش برسی، حالا آرزوت چیه؟!  

_ آرزوم اینه که بزرگ شم ظرف بشورم ( بابام عصر داشته طرف میشسته، گفته منم میخوام ظرف بشورم، بابام بهش گفته بذار وقتی بزرگ شدی)  

_ یه آرزو دیگه بگو این چیه؟؟  

_ خب آرزوم اینه بزرگ شم برم مدرسه ،مدرسه فوتبال 


+ اینقدر ما مکالمه های فوق لجندری داریم که میمیرم براشون، حرف زدن با این بچه که این روزا بزرگترین رفیق و همدممه، یکی از دلایل قوت قلبمه. اره شاید زیاد برای نوشتن اونم توی وبلاگ جالب نیاد اما خب چه میشه کرد، واسه آدمهایی مثه ما که نه قلم درست حسابی ای داریم نه سواد درستی، روزمره نوشتن تنها اپشن باقی مونده ست. حرف زیاد دارم ،اما یا وقت نمیشه، یا احساس میکنم ارزش نوشتن و نداره یا هم قلم من قدرت بیانشو نداره. 

القصه اینم بگم من همه رو میخونم خیلی با دقتم میخونم، ولی زیاد کامنت نمیذازم، چون یه وقتایی جاش نیست ولی دلم میخواد کامنت بذارم و چون جاش نیست نمیذارم، یه وقتایی هم جاش هست اما من نظری ندارم . خلاصه بازم شما عفو کنید. یکمم بیشتر بنویسید دلمون پوسید از کم بودنتون. 


Stupid is always negative

شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۲۵ ب.ظ
_ میای بریم تمرین زمین چمن؟!  ( ف به ز گفت)  
_ نه دیگه واقعا کشش ندارم .

اما من توانشو داشتم و دلم خواست برم ،گفتم : میتونم من بیام؟! گفت اره 
تو راه باز پرسیدم میتونم واقعا بیام؟!  گفت اره 
وقتی پامو گذاشتم تو زمین گفت : 
شما میتونی اونجا بشینی ،به سکو ها اشاره کرد.!!!  
هیچ‌وقت تا اون موقع تا این اندازه احساس حماقت نکرده بودم. و نمیدونم دقیقا به چه دلیل کوفتی ای همون موقع بلافاصله برنگشتم. واقعا چرا؟!  شاید هنوز امید داشتم که میتونم برم تو زمین. بغض داشتم اما اشک برای ریختن دیگه نه... 

چرا خدا خودش نمیره با آدم بدا بجنگه؟!

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ب.ظ

ما این روزا خیلی صحبت میکنیم ،بیشتر از هروقت دیگه ایه، اکثرا اون سوال میپرسه و من جواب میدم. گاهی مثه امشب خودم سر صحبت و باز میکنم .

امشب بهش گفتم داداشی میدونستی یه سری از بچه هستن که تو یه جای دیگه ی دنیا دارن کشته میشن ؟! گفت یعنی کجا؟؟  گفتم.یه کشور دیگه. گفت یه کشور دیگه یعنی شیراز؟! گفتم نه، گفت یعنی تهران؟  گفتم نه. گفتم کشور یعنی یه جای خارج از ایران، آخرشم درست معنی کشور و نفهمید فقط گفت من میرم اون ادمای بد و میکشم، میرم میزنم تو گوششون. گفتم آجی تو زورت نمیرسه. تو فقط دعا کن و از خدا بخواه. گفت آبجی خدا چرا خودش نمیره سوریه، با آدم بدا بجنگه؟! 

من نفهمیدم چی بهش بگم، حتی نفهمیدم سوریه رو از کجا یاد گرفته. هرچند موقع زدن اون حرفا بهش،  مدام اون 6000 هزار کودکی که به گفته ی یونیسف از اول جنگ یمن تا به الان کشته شدن، تو ذهنم بودن....


+ دیگه نمیخوام ذهنشو درگیر کنم، هرچند زیاد خودش یادش نمیمونه، فقط نمیخوام شبیه اون دختر 16 ساله ای بشه که وقتی استوری واتس اپم ،مبنی بر قتل عام مردم یمن رو دید گفت خب به درک. امیدوارم همشون بمیرن ...

حالا هم داره منو با سوالاش درمورد کرم محلول های توی کمدم دیونه میکنه، هرکدوم و میاره میگه این برای چی خوبه؟!  


چی میشد هرکسی قد معصومیتش پول داشت؟!

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۰۹ ب.ظ

مامانش گفت بیاد براش یه نقاشی واسه مدرسه اش  بکشی؟؟  گفتم حتما 

داشتم نقاشی میکشیدم، از اونجایی که من عادت دارم با بچه ها زیاد حرف بزنم ،شروع کردم به پرسیدن سوالات کلیشه ایه میخوای چیکاره بشی؟؟ و اینا 

در جواب گفت میخوام فوتبالیست شم ، گفتم چه خوب چه تیمی دوست داری ؟! گفت پرسپولیس 

داشتم رنگ میکردم که پرسیدم خب لباس پرسپولیس و داری؟! 

گفت نه،  ادامه داد : 

گرونه خیلی، 34 تومنه ... 

به رنگ کردن ادامه دادم. دستام میلرزید ،سعی کردم چهرمو خونسرد بگیرم  و ادامه دادم. میدونی چی دل منو آتیش زد؟؟ اینکه مگه میشه یه بچه 10 ساله اینقدر فهیم باشه،؟  میشه خدایا؟!  اونقدر عادی حرف میزد که انگار علاقه ی خاصی هم به داشتنش نداره. ولی کی میدونه که این بچه قبل آرزو کردن چیزی چقدر به پدر کارگرش فکر میکنه ؟؟ 

خدایا میشه آرزو کنم از این شوهر و بچه ها لطفا؟!